آنجا که باورها در هم میشکند.
مفاهیمی که به آن اعتقاد داشتیم در هم میشکند.
جملاتی که برایمان مقدس بود و برای آدمهایی که در درونمان هم مقدس بودند بکار میبردیم، در هم میشکند.
آنجا که تقدس خود در هم میشکند.
آنجا که رویاهایمان در هم میشکند.
چارچوبها، امیدها و انتظارهایمان در هم میشکند.
درست در میان تمام آن شکستگیها…. «حقیقت» منسجم میشود و ما میتوانیم چشمانش را در میان قطعههای شکستهی شدهی ساختهی ذهنمان ببینیم.
یک واقعیت منسجم و بدون تحریف…
همیشه در میان آنچه در هم میشکند، حقیقتی که به وسیلهی خودمان شکسته شده بوده است، منسجم میشود و به ما نگاه میکند.
درست همانند دو چشم روشن، در میان ویرانههای یک باور.
ویران شدن، شرطِ دست یافتن به «حقیقت» است.
از ویران شدنمان، نترسیم.
+ نترس
شجاع باش
تو میتونی دختر ...
میدونم از دیروز ناراحتی
هم هورمونها قاطی
هم بخاطر پیامهایی که درمورد م.یرحس.ن و رفتاراش به مامان دادی و جواب نداده ناراحتی
هم چون پیام نداده بیا شیر رو بگیر ناراحتی...
کُلا بابتش غصه داری
حق داری
مزه زندگی دو نفره...برچسب : نویسنده : my-diamondo بازدید : 6